سنگ صبور
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی من اینجا بس دلم تنگ است ... و هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟ . . . . . .
آرزو میکنم زورقی باشم برای تو تا بدانجا برود که می خواهی زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری زورقی که هیچ گاه واژگون نشود و هر اندازه که نا آرام باشی و یا زندگی ات متلاطم باشد و یا امواج دریای زندگی ات سرکشی کنند تو را به سر منزل مقصود برساند. زندگی به امواج دریا مانند است چیزی به ساحل می برد و چیزی دیگر را می شوید چون به سرکشی می افتد انبوه ماسه ها را با خود می برد اما تواند که تخته پاره ای نیز به ساحل آرد تا کسی بام کلبه اش را با آن سازد. و من در دریای زندگی همان زورقی هستم که در ساحل به انتظار تو نشسته است. وقتی که نگات می شینه روی دویار اتاقم
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به پایت شکستم
تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
مخمل خاطره ی تو
عکس تو تو قاب چوبی دوباره میاد سراغم
یاد اون روزا می افتم ، با تو بودن زیر بارون
وقتی که شرمنده بودن ، پشیمون لیلی و مجنون
یاد اون شبا می افتم ، لب اون چشمه ی جاری
که گرفت از ما یه عکاس ، دو تا عکس یادگاری
یکی شون سهم تو بود و یکی شونم مال من بود
کجا فکرشو می کردیم ، آخرش جدا شدن بود
زیر رعد و برق تقدیر ، من و تو با هم شکستیم
توی رؤیاهامون اما ، هنوزم صاف و یه دستیم
گل سرخی اینجا روی طاقچس ، خاطرش هست و خودش مرد
توی میدون زمونه ، من و تو بازی رو باختیم
تقصیر طالع ما بود ، سرنوشتو خوب شناختیم
مث اون کلاغ قصه ، که نمی رسید به خونه
دوس نداش که مال هم شیم دست بی رحم زمونه
اسمش اینه که تو رفتی ، یادگاریت رو به رومه
تو رو داشتن تا همیشه منتهای آرزومه
بی گناهی ، اما کوچت ، چه آتیشی زد به ریشه م
همیشه بهت می گفتم ، نباشی دیوونه می شم
می دونی ما بی گناهیم ، جرممون فقط وفا بود
هیچ دلی راضی نمی شه ، که بگه تقصیر ما بود
مخمل خاطره ی تو ، تو صندوقچه ی چوبی
خوابیده مثل یه قصه ، پر راز و پر خوبی
تو رو می سپرم به دست صاحب پونه و خورشید
اما افسوس و صد افسوس که تو رو به من نبخشد
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |