سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سنگ صبور

  

 

شاید بهتر بود که بر سر راهش نمی ایستادم ،‌اما چه کنم ؟

خانه من کنار جاده بود و دسته گلی نیز در دست داشتم.

با من سخن گفت ، شاید بهتر بود که جوابش را نمی دادم ، اما چه کنم ؟

سپیده صبح از پنجره اتاقم سر به درون کرده بود و در باغ گل های بهاری عطر افشانی  می کردند .

مرا در آغوش گرفت ، شاید بهتر بود که به این زودی تسلیم او نمیشدم ، اما چه کنم ؟

وقتی که دل صاحب اختیار باشد ،‌عقل کاری نمی تواند بکند .

رفت و گفت که فردا بر میگردد .

 شاید بهتر باشد که دیگر انتظار او را نکشم ، و وقتی هم که آمد ،در به رویش نگشایم ، اما چه کنم ؟

فردا دوباره سپیده بهاری انگشت بر در اتاقم خواهد زد و دوباره دلم در انتظار ساعت عشق فریاد بی تابی بر خواهد داشت.

 

« کارمن سیلوا »


نوشته شده در چهارشنبه 85/11/4ساعت 10:52 صبح توسط دنیا .ف نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ