سنگ صبور
نمی بخشمت ! بجای آنکه در خلوتِ خویش پیالهی شرابِ شادی هایم را شعر بریزی و از شانههایم تا آسمان بالا روی دزدانه با تسبیحِ تزویرِ خویش کدام خدا را شیطان مانده ای که تمامِ حقیقت مرا حقیر می کنی. چطور ببخشمت ! وقتی از عطرِ عریانِ عاطفه ام بویی به بالایت نمی بینم . و هنوز پیراهنِ رؤیاهایت بوی پریروز می دهند چطور ببخشمت وقتی آهسته پا به خلوتِ خیالم می گذاری و تمام رؤیاهای روستائی ام را رَم می دهی نمی بخشمت مگر حماقت خویش را بر سنگ صداقتم بشکنی و ایینهای برایم بیاوری تا تمامِ تنهایی هایم را قسمت کنم .
نوشته شده در سه شنبه 89/2/21ساعت
5:39 عصر توسط دنیا .ف نظرات ( ) | |
پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ |